جدول جو
جدول جو

معنی خرده مو - جستجوی لغت در جدول جو

خرده مو
(خُ دَ / دِ)
کم مو. خردموی. اجرد. (تاج المصادر بیهقی) :
تیزگوشی پهن پشتی ابلقی
گردسمّی خرده مویی فربهی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرده شو
تصویر مرده شو
مرده شور، آنکه مردگان را غسل می دهد، غسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده پا
تصویر خرده پا
ویژگی کاسب کم بضاعت، دوره گرد و کم مایه، کم درآمد، نوپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
گشاده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، شکفته، خندنده، ضاحک، منبسط، ضحوک، سبک روح، خنداخند، خندناک، خنده ناک
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ گَ)
ریزه های گچ. آشغال گچ. باقیمانده های گچ در بنائی پس از برگرفتن گچهای خوب
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ گُ ذَ)
مرده شوی. مرده شوینده. غسال که تن مردگان را بشوید و غسل دهد.
- مرده شوبرده، مرده شوی شسته، نفرینی است. (آنندراج). زشت. ناپسند. منفور:
بر سر فوطه پریشان نه ز بی پروائیست
مرده شو برده پریشان زغم خاتون است.
جلالا (آنندراج).
- امثال:
چه عزائی که مرده شو هم گریه می کند.
ماما آورده را مرده شو می برد.
مرده شو ضامن بهشت و دوزخ کسی نیست
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
رجوع به خنده روی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ مَ / مِ)
کنایه از پرتو شراب است. (برهان قاطع).
عکس روی تو چو درآینۀ جام افتاد
عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
آنکه آذوقۀ خانه روزبروز خرد نه یکجا برای ماهی یا سالی. مقابل عمده خر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ یِ زَ)
برادۀ زر. ریزه های طلا. ریزه های زر:
بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری
تا ز رخ پای ترا خردۀ زر بربندیم.
خاقانی.
، کنایه ازردی که در میان گل سرخ باشد و برای تنگ شدن فرج در فرزجه ها بکار برند و آنرا زرگل نیز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ سَ)
آنکه سر کوچک دارد. آنکه سر او بزرگ نیست. کوچک سر
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ مُ قَوْ وا)
قطعات ریز مقوا. قطعات کوچک مقوا که پس از برش بدست می آید و برای مصرف خمیر مقوا بکار رود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
کسور. اعداد غیرکامل (اصطلاح اهل حساب). (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آنکه سرمایه کم دارد. فقیر. کم بضاعت. تنگ سرمایه. مردم کم بضاعت از رعایا. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه بکارهای کوچک بپردازد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ / دِ)
نانوائی که نانهای خود را بتعداد معین پزد و به افراد فروشد. آنکه عمده پز نیست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
پول ریز. پولی که قیمتش از واحد پول کمتر است. پول خرد
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ یِ)
خامه که بدان تصویر کشند و آن را در هندوستان ازموی دم موش خرما بندند و در بعضی از نقاط از موی سمور و با لفظ بستن مستعمل است. (آنندراج) :
تصویر دهان یار نقاش ازل
از میان نازک او خامۀ مو بسته است.
صائب (از آنندراج).
رجوع به خامۀ تصویر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرده شو
تصویر مرده شو
کسی که شغلش شستشو و غسل دادن مردگان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد همت
تصویر خرد همت
پست خواه خوار خواه آنکه همت وی پست باشد کوته همت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
کسی که دارای چهره بشاش است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
بشاش
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیم، خندان، خوشحال، خوشرو، متبسم
متضاد: گرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کم درآمد، کم سرمایه، قشر آسیب پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غسال، مرده شور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پول خرد، سکه
فرهنگ گویش مازندرانی
گشاده رو، خندان
فرهنگ گویش مازندرانی
آب خوردنی
فرهنگ گویش مازندرانی